loading...
داستان های واقعی و مهیج
AlI بازدید : 10 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

مگر میشود من کاری بکنم که به ضرر تو باشد.این چه سئالیست که میکنی.زن تو کسی است که من میکویم.

زندگی رنگ و رویی برای او نداشت.به هم سن و سالهایش که نگاه میکرد دلش به حال خودش میسوخت جوانی

به سن و سال او جرات تصمیم گیری برای خودش نداشت.از وقتی که خودش را میشناخت مادرش برای او تصمیم

میگرفت.حتی وقتی توانسته بود از میان امتحانات گزینش ورودی چند شرکت موفق شود این مادرش بود که با تحکم خاصی گفته بود باید آنجا کار کند.

عباس از خودش ناراحت بود هیچ وقت نتوانسته بود جلو مادرش قد علم کند و به او بگوید که عباس دیگر آن پسر کوچولوی چند سال قبل نیست که بشود برایش تعیین تکلیف کرد.او برای خودش مردی شده و باید بتواند در آینده 

مدیریت یک خانواده را داشته باشد با صدای مرد راننده به خودش آمد.

-کجایی آقا؟

نکند کشتی هایت غرق شده اند.خیس عرق شدی یک دستمال بفرما.از جعبه دستمال کاغذی جلوی داشبورد یک

دستمال برداشت و صورتش را پاک کرد.هروقت به مادرش و زندگی تلخی که داشت فکر میکرد همین حالت به او

دست میداد.چند دقیقه بعد به سر کوچه شان رسید که اسکناس 500 تومانی از جیبش درآورد و به راننده داد.

بدون اینکه دل و دماغ کاری داشته باشد شروع به قدم زدن کرد.از انجا تا خانه شان چند دقیقه بیشتر راه نبود 

ولی خب برای او هر چقدر بیشتر طول میکشید بهتر بود.رسیدن به خانه به معنای زجری عظیم بود.

بالاخره به خانه رسید.در را باز کرد و وارد شد.از سوکت خانه شان تعجب کرد.همیشه صدای تلویزیون گوش فلک

را کرر میکرد.شاید خواهرش در خانه نبود.

-کجایی مادر؟

هیچ صدایی به گوش نرسید.سراغ یخچال رفت.یک ظرف میوه شسته شده درون یخچال بود.آن را برداشت و

شروع به خوردن کرد.

نیم ساعتی در تنهایی بسر برد.چقدر وقتی مادر و خواهرش در خانه نبودند خانه ارامش داشت.بی اختیار

نگاهش به عکس قاب گرفته پدرش افتاد.پدرش حتما از دست او دق مرگ شده بود.مگر یک ادم چقدر طاقت دارد.

درهمین فکرها بود که صدای مادر میخکوبش کرد.

-کی آمدی؟

نیم ساعتی میشود.

مادرش نشسته بود . بعد از کمی حرف زدن بالاخره گفته بود:

خب پسرم وقت آن رسیده که زن بگیری.خودم زنت را انتخاب کرده ام و هفته آینده هم مراسم عقدکنان است.به هیچ کاری کار نداشته باش.

با تعجب گفته بود:

-ان دختر کی هست؟

مادر سگرمه هایش را درهم کرده بود.

خب کسی را که من انتخاب کرده ام.مگر شده من کسی را برای تو درنظر بگیرم بد باشد.مگر میشود من کاری 

بکنم که به ضرر تو باشد.این چه سؤالی است که میکنی.زن تو کسی است که من میگویم.

عباس میدانست در این مورد بیشتر حرف زدن بی فایده است.حرف حرف مادرش بود و بالاخره در مورد مهمترین

مساله زندگی اش که ازدواج بود هم مادرش تصمیم گیرنده بود.یک هفته ذهن عباس درگیر این مساله بود. یک

هفته بود که عباس نمیدانست چکار کند.دایم در ذهنش اسامی تمام دخترهایی را که مادرش به انها علاقه 

داشت مرور میکرد.

روز عقدکنان فرا رسیده بود.نمیدانست شاد باشد یا غمگین.فقط خداخدا میکرد که انتخاب مادرش زیاد ناگوار 

نباشد.مادر گفته بود اصلا لازم نیست که دنبال عروس بروی خودم همه کارها را روبه راه کردم.

سرسفره عقد کنار عروس اش نشسته بود.بی انکه بداند عروس کیست چندبار سعی کرده از میان آینه به چهره 

عروس نگاه کند ولی او چهره اش را درمیان چادر پیچانده بود.

فکری بزرگ ذهنش را آزار میداد.یک دفعه متوجه صدای خواهرش شد.

-بگو بله.

بی اختیار بله را گفت.صدای هلهله و شادی فضا را پر کرد.در یک لحظه با دیدن عروس سرش گیج رفت و بیهوش شد.

وقتی به هوش آمد شروع به گریه کرد.مادرش کاری کرده بود که حتی دشمن هم نمیکرد.بتول دختر همسایه 

سرگوچه شان که سال ها بود با مادرش رفت و آمد داشتند را برای او انتخاب کررده بود.در طول این سال ها 

هروقت این دختر را دیده بود دلش به حال او سوخته بود.بتول دختری بود که از نظر ذهنی مشکل داشت.چند روزی به قهر خانه نرفت بلکه بتواند همه چیز را به هم بریزد.یکی از همکاران وقتی در جریان قرار گرفت به او قول 

داد کاری برای او بکند.

ببین عباس تو هم خودت را به دیوانگی بزنی مشکل حل میشود.اینطوری هیچکس بتو کاری ندارد.خود به خود 

طلاق دختره را میگیرند.

عباس چند هفته ای از رفتهن به سرکار منصرف شد و شروع کرد به انجام دادن کارهایی که هیچ آدم عاقلی

انجام نمیداد.ولی از گوشه و کنار شنید که همه میگویند:

این طوری بهتر شد.دوتا دیوانه راحت میتوانند با هم کنار بیایند و زندگی کنند.عباس از اینکه حرفش در دهان ها افتاده بود به شدت عصبی بود.تا کی باید تحقیر میشد.تصمیم خودش را گرفت.یعد از سالها باید جلوی مادرش 

می ایستاد.به طرف دادگاه رفت.اول باید تکلیف ازدواج با همسرش را روشن میکرد زندگی با یک زن کم عقل برای 

او غیر ممکن بود.

این داستانم واقعیه خو خودتون باید قضاوت کنید

حضرت علی میفرمایند:

عبرت ها چه فراوانندو عبرت گیر ها چه اندک



ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط هر روز آخرین خبر استخدامی را برات اس ام اس میفرستیم در تاریخ 1393/10/09 و 4:10 دقیقه ارسال شده است

سلام وقت بخیر

اگه تمایل داری هر روز آخرین اخبار استخدامی شرکت ، سازمان های دولتی را دریافت کنی

می تونی به لینک زیر جهت فعال سازی بری

http://sms.mida-co.ir/newsletter/6/estekhtam

این نظر توسط دریافت پنل رایگان به همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 در تاریخ 1393/09/07 و 2:15 دقیقه ارسال شده است

باسلام خدمت شما مدیر عزیز

جهت ثبت نام پنل اس ام اس رایگان با همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 می توانید به آدرس

http://50005.mida-co.ir

مراجعه نمائید.

منتظر حضور گرمتون هستیم

mida-co.ir

این نظر توسط پیشنهاد یک کسب کار هوشمندانه در تاریخ 1393/08/26 و 1:25 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما

این پیام احتمالا آینده ی تجاری شما را متحول خواهد کرد

شما می توانید با حداقل سرمایه ی اولیه ،

صاحب جامع ترین مرکز فروشگاهی و خدماتی شهرتان شوید

جهت کسب اطلاعات بیشتر به وبسایت WWW.IBP24.ORG مراجعه نمایید

این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/07/02 و 1:36 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما مدیر محترم
شما می توانید با عضویت در طرح همکاری فروش پنل و خطوط پیامکی از بازدید کننده وبلاک خود درآمد کسب کنید
ابتدا وارد آدرس زیر شوید و مراحل ثبت نام رو کامل نمائید
http://sms.mida-co.ir/hamkar
سپس وارد پنل کاربری شوید و از قسمت شبکه فروش و بازاریابی کد های مربوط به فروش پنل را در سایت خود قراردهید بعد از معرفی هر کاربر به شما 25 درصد سود فروش داده می شود
جهت کسب اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه نمائید
mida-co.ir
info@mida-co.ir

این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/04/20 و 3:57 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما مدیر محترم

برای داشتن یک سامانه حرفه ای و رایگان همین حالا اقدام نمائید. سامانه sms5002.ir به شما یک پنل پیامک کاملا اختصاصی رایگان می دهد با این سامانه پنل ارتباطی جدیدی بین سایت و کاربران خود آغاز کنید. برای فعال سازی همین حالا اقدام نمائید.

جهت ثبت نام به آدرس زیر مراجعه نمائید

sms5002.ir/register.php


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 25
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 16
  • بازدید سال : 24
  • بازدید کلی : 422